به قلم : فرامرز سیدآقایی>> انگشتانی تازه میخواهم برای دیگرگونه نوشتن از انگشتانی که قد نمیکشند از درختانی که نه بلند میشوند و نه میمیرند، بیزارم انگشتانی تازه میخواهم به بلندای بادبان زورق و گردن زرافه تا برای محبوبم پیراهنی از شعر ببافم (نزار قبانی) همیشه آرزو کردهای که بتوانی مانند گنجشکی سبکبال به بالاترین […]
به قلم : فرامرز سیدآقایی>>
انگشتانی تازه میخواهم
برای دیگرگونه نوشتن
از انگشتانی که قد نمیکشند
از درختانی که نه بلند میشوند و نه میمیرند، بیزارم
انگشتانی تازه میخواهم
به بلندای بادبان زورق و گردن زرافه
تا برای محبوبم پیراهنی از شعر ببافم
(نزار قبانی)
همیشه آرزو کردهای که بتوانی مانند گنجشکی سبکبال به بالاترین شاخه نازک درخت چنار تنومند پرشاخ و برگ و بلندبالای این خیابان دست بزنی و از عطر برگهای تازه و سبزسبزش مست شوی. حالا آرزویت برآورده شده است. سخت نیست. نه تو گنجشک شدهای نه بال پرواز بهت دادهاند. حالا همان درخت آرزوهایت سر بر زمین گذاشته و منتظر دستهای تو است. برو دست بزن به بالاترین شاخه چنار. آخرین برگ چنار را که تازه روییده و تا یک ساعت پیش بلندپروازترین پرندگان را به خود میخواند، حالا روی زمین زیر پاهای عابران کنجکاو و چرخهای اتومبیلها ساییده و له شده است. برو به آن دست بزن تا بتوانی به فرزندانت بگویی من به آخرین برگ چنار قدیمی خیابان مان دست زدم بدون اینکه یک وجب از زمین بالا بروم. من پرواز نکردم اما قدبلندترین چنار خیابان را به زیر کشیدم تا همقد من شود.
روز بدون سوژه محال است
شهرداری منطقه 6 اصلاً موضوع گزارش من نیست. موضوع گزارش، درختی سرزنده و شاداب است. همین که در عکس دیده میشود. عکسها را خودم گرفتهام. با بغض و اشک. بله برای درخت هم میشود اشک ریخت. برای چنین درختی در تهران.
هر صبح که از بستر برمیخیزی آرزو میکنی امروز برای نوشتن سوژهای نیابی تا با فرض اینکه امروز مشکلی بر مشکلات مردم افزوده نشده، ساعتی را خوش باشی و در لذت غرق اما در تهران نمیتوانی برای هرکاری از خانه پایت را بیرون بگذاری و دردی از دردهای زندگی مردم به چشمت نیاید و سوژهای بر سوژههای اجتماعیات
افزون نشود.
عصر چهارشنبه است. 21 خرداد. بادی نه چندان شدید و قابل توجه آغاز میشود. طوفان بزرگ و مخرب هفتههای پیش هنوز در یاد مردم تهران است. عابران، کاسبان، مسافران و رانندگان خیابانهای تهران لحظهای به آسمان توجه میکنند. آنها میخواهند اگر خطری احساس شود برای خود پناهی بیابند تا هیچ درختی بر سرشان نیفتد، زیر هیچ آواری نمانند، جسمی از آسمان بر پیکرشان سقوط نکند، اتومبیلی از ترس طوفان منحرف نشود و آنها را زیر نگیرد و از همه مهمتر، بعداً از سوی مسئولان مربوط به مدیریت بحران متهم نشوند که از طوفان و مسائل ایمنی هیچ نمیدانند و خودشان مقصر بودهاند. در نبود تشکیلاتی که ایمنی شهری را تضمین کند، باید خودت به فکر خود باشی و به قول معروف گلیمت را از آب بکشی.
عابران، کاسبان، مسافران و رانندگان خیابانهای تهران وقتی میبینند این باد با طوفان دوشنبه معروف تفاوت دارد و نیازی نیست که ذهن خود را درگیر کنند، به راه خود میروند و کارهای خود را ادامه میدهند.
درخت حیرت بر کف خیابان
پیاده روی از چهارراه استانبول میرساندت به یکی از خیابانهای مرکز شهر. باد هنوز ادامه دارد. شدید نیست اما سرگرمکننده است. به روبهروی بیمارستان البرز میرسی. درخت چنار بلند قامتی که تنهای راست و سالم و تنومند دارد، ناگهان بدون هیچ مقدمهای تکان میخورد. درخت، ابتدا کج میشود و سپس مانند چوب کبریت سبکی به پهلو روی جدول و آسفالت خیابان میافتد. ریشه درخت در جوی آب خیابان است، بخشی از تنه و پایه آن روی جدول کنار جوی، تنهاش عرض خیابان را گرفته و تاج و شاخ و برگهایش از جدول وسط خیابان گذشته و روی آسفالت باند مقابل خوابیده است. درخت سرزنده و شاداب یک ساعت پیش که پناهگاه شر و شور سارها و گنجشکان و طوطیهای آزادپرواز و فریادهای هوشمندانه کلاغهای پرجنب و جوش خیابان بود، اکنون آرام و بیجان روی زمین خوابیده است.
حالا عرض باند شرقی خیابان وصال با تنه بزرگ و زیبای چنار سرنگون، مسدود شده است. اتومبیلها ترمز میکنند. رانندگان آنها با حیرت به صحنهای که روبهروی خود میبینند خیره شدهاند. در تمام خیابان سکوتی بیسابقه حاکم شده است. بانوان دو دست بر دهان خود گذاشتهاند تا جیغ نکشند. مردان گردنها را فراز کردهاند تا بهتر ببینند. هیچکس باور نمیکند چنین درخت سالمی یکباره سقوط کند و بر زمین بیفتد.
سؤال آفریده میشود: «این درخت در طوفان دوشنبه معروف تکان نخورد اما چطور است که امروز با یک باد سبک در خون خود غلتید؟»
کافی است چشمها عادت کند. همه نگاه میکنند. واقعیتی مانند درخت خوابیده بر زمین قابل انکار نیست. کم کم باور در جان بینندگان مینشیند. درخت افتاده است و شکی در آن نیست. حالا عابران یکی یکی برخی به سمت ریشه و تنه و برخی به سمت تاج بر زمین افتاده درخت میروند. اتومبیلها دنده عقب میروند تا از راه بسته شده دور شوند. در باند غربی خیابان، اتومبیلها توقف میکنند و به صحنه باور نکردنی خیره میشوند. پیاده رو پر از بیننده و مردان و زنان عکس بگیر و فیلمبردار با تلفن همراه شده است. کارکنان بیمارستان و هتل بیرون آمده و نگاه میکنند. بحثها گرم میشود:
– در کجای دنیا طوفانی معمولی باعث میشود درختان از ریشه درآیند؟
– درختان در طوفانهای معمولی از تنه و شاخه میشکنند و فقط در طوفانهای بزرگ و گردبادهای خانه خراب کن از ریشه در میآیند.
– ریشه پایه محکم درخت است و هرگز اجازه نمیدهد درخت بر زمین بیفتد.
– در طوفانهای عادی و بادهای سبک تنها درختانی از ریشه درمیآیند که ریشه آنها یا توسط جانوران جویده یا توسط انسان بوسیله موادی سست یا به روشهای دیگر قطع شده باشد.
-پای درخت را کنده کاری کردهاند. ریشههای درخت را بریدهاند، ببینید…
ببینید. در عکسها پیداست.
کندهکاری؛ درد بیدوای تهران
کسی نمیداند پای درخت را چه کسانی از کدام دستگاه خدمتگزار با کلنگ بادی کنده کاری کردهاند. از هر که میپرسی خبر ندارد. فقط یکی از کارکنان بیمارستان دیده است که اکیپی با ابزارهای پیشرفته آمدهاند، آسفالت را بریدهاند، زمین را کندهاند و رفتهاند. کسی نمیداند نقشه کنده کاری چه بوده، مهندس ناظر که بوده، بررسیهای زمین شناسی و زیست محیطی آیا بوده یا نبوده. کسی نمیداند کنده کاری آن هم درست روی ریشه درختی کهنسال (قطر مقطع درخت با نگاه حدود 700 میلیمتر به نظر میرسد) برای کدام طرح عمرانی و آباد کردن چه چیزی انجام شده که ارزش انداختن یک درخت40-30 ساله را داشته است.
طبق معمول در تهران، دستگاه خدمتگزاری تصمیم میگیرد در این پیاده رو کاری انجام بدهد، پس به پیمانکار دستور کنده کاری میدهد. پیمانکار کارگرانش را با کلنگ و کمپرسور میفرستد که کنده کاری کنند. آنها هم کنده و وقتی به ریشه درخت رسیدهاند باز هم کندهاند و پیش رفتهاند. هیچکس به آنها نگفته وقتی به ریشه درخت رسیدید دست نگه دارید. خودشان هم با اینکه لابد بچههای روستا هستند و میدانند درخت یعنی الفبای حیات، اما به ریشههای درخت رحم نکردهاند چون حکم، حکم پول است و دستمزد روزانه که نباید قطع شود. در تهران نباید هیچ نانی آجر شود حتی اگر همه درختانش ایستاده بمیرند و بر آسفالت سیاه سرنگون شوند. حتی من که مینویسم بیم آن دارم مبادا با نوشتنم نانی را آجر کنم. البته خیالم از این بابت راحت است چون مسئولان شهری معمولاً مقصری از میان جماعت خدمتگزار کشف نمیکنند. آنها قطعاً بهتر از من میدانند برای سرپا نگه داشتن درختان ارزشمند تهران باید چکار کرد. آنها معتقدند مردم باید بیشتر بیاموزند و بیشتر با حوادث طبیعی آشنا شوند تا بتوانند در بحرانها گلیم خود را بدون نیاز به دستگاههای بزرگ و پرجمعیت مدیریتی از آب بکشند. در حادثهای مانند این نیز، نگفته میدانیم که خودمان مقصریم، بلکه درخت خودش مقصر است.
خطاب به مدیران عزیز شهری و غیر شهری در یک جمله خلاصه باید نوشت: «حالا با یک باد سبک، درختی که حدود سه یا چهار یا پنج تن وزن دارد چون پاهایش از زمین قطع شده سقوط کرده است. آیا این به نظر شریف شما بحران نیست؟ اکنون که درخت زبان پرسش ندارد و مردم نیز به جای خالی آن عادت کردهاند و اساساً اگر هم کسی از شما بپرسد خود را ملزم به پاسخگویی نمیدانید، آیا لازم نیست اکیپی بفرستید که جای کنده کاری روی ریشه درخت بلند قامت چنار را بپوشاند تا هر صبح با دیدن زخم سیاه خیابان، داغ رهگذرانی که با درخت انس داشتند تازه نشود؟»
پایان کار
من درحال عکاسی و یادداشتبرداری و پرس و جو از مردم، کنار قد و بالای درخت راه میروم و برمی گردم. در لابلای شاخههای درخت، دنبال گنجشکها و سارها و صدای بلند کلاغها میگردم. بوی برگهای تازه درخت و گل خارهایش نفسم را تازه میکند… بیش از این جملهای برای نوشتن نمانده است. بقیه را واژه به واژه در عکسهایم بخوانید
منبع: روزنامه ایران